[Intro]
تاریخ را چشمان من می سازد چونان عاصی ام که بر گرده ام بگذار تمامی معاصی جهان را من برده ی آزادی ام
آیا زمانی طولانی بر انسان گذشت که چیز قابل ذکری نبود؟
ما انسان را از نطفه مختلطى آفریدیم و او را می آزماییم بدین جهت او را شنوا و بینا قرار دادیم
طاغی کیست؟ انسانی که نه میگوید اما نه گفتن او از سر انکار نفس نیست. او چون به نفس خود بیندیشد، آری میگوید. برده ای که تمام عمر فرمان گزارده، به ناگاه در میابد که نمتواند از فرمان تازه ای اطاعت کند. منظور او از نه گفتن چیست؟
در آغاز کلام بود و کلام با خدا بود و کلام، خدا بود. همان در آغاز با خدا بود
قصه نیستم که بگویی، نغمه نیستم که بخوانی، صدا نیستم که بشنوی، ﻳﺎ ﭼﻴﺰی ﭼﻨﺎﻥ ﻛﻪ ﺑﺒﻴنی، ﻳﺎ ﭼﻴﺰی ﭼﻨﺎﻥ ﻛﻪ ﺑﺪﺍنی ﻣﻦ ﺩﺭﺩ ﻣﺸﺘﺮﻛﻢ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻛﻦ
[Verse 1]
به چشم های تو بیخود نشست و سخت گریست
و پرید توی میدان مین و شکست تابلوی ایست
گذشت درگذشت و درآمیخت با طناب
خزید توی خودش با گونه های خیس از آب
نگاه کرد و هیچ را در اغوش خود فشرد
و پوزخند زد به زندگی و عاشقانه مرد
به بوسه هایی که بوی زخم می دادند
به زخم های چرک کرده که در یادند
به یاد تو از در و دیوار طعنه خوردن
به بوف کور کز کرده در تن من
به موریانه گی و جان کندن در این چوب
به بی صدا گریه کردن این مرد مصلوب
[Chorus]
نه نه نه نه
نه نه نه نه
نه نه نه نه
نه نه نه نه
[Verse 2]
ما فراموش شدگانیم جز نعره سلاحی نیست
ما زنده کفن شده گانیم جز دریدن راهی نیست
ما فراموش شدگانیم جز نعره سلاحی نیست
ما زنده کفن شده گانیم جز دریدن راهی نیست
خدای را ببر از یاد که براو پناهی نیست
خدای را ببر از یاد که براو پناهی نیست
[Chorus]
نه نه نه نه
نه نه نه نه
نه نه نه نه
نه نه نه نه
[Verse 3]
معجزکی در کار نیست
ما کشتی شکستهگانیم
ای باد شرطه برخیز
نجات دهنده مرده است
نجات دهنده مرده است
نجات دهنده مرده است
[Outro]
تاریخ را چشمان من می سازد چونان عاصی ام که بر گرده ام بگذار تمامی معاصی جهان را من برده ی آزادی ام