چیزی نظیر آتش در راه های ماندگار
روح است در سُخابه و اَفغانم آرزوست
جان بی شُغابه از در انکار میرود
خامُش دل میدهم، میگذرم
من با لباس دژبانی، سست و بی طمع
از میان مردم مست میگذرم
سر را به چه میافشانی ای مرد بی ولع؟
مهم نیست میگویم و میگذرم
نظم میماند از من
پشت سبزیِ کاغذی که میماند از من
سَلخ پُخته چنگ چُغلانِشمند میاندازم
و سرکُشانه مولازوروَش میمیرم و
مرگ میماند از من
ساژه میماند، یانِش میماند و ما نیستیم
میان دستان سالانتور روزگار بی دلیل میمیریم
واژه میماند
واش میماند از ما
شاش میماند از ما
کاغانه کوله گنج میماند از ما
ماسیانه شناور شعر شاکالتوس میماند از ما
و ما مزمزه میماند از ما و ما مزمزه میماند از ما
و ما مزمزه میکنیم تراوش چاغالکونابشمند را
تجربه بیسیده لاک میکنیم
نظم میماند از من
مرگ میماند از من
وارطان سخت نگفت
یک دم در این ظلام
درخشید و جَست و رفت... اروپا، پناهنده شد