طهران من از تو هیچ نمیخواهم، جز تکه پاره های گریبانم
نوستالژیای مرگ مکرر را تزریق کن دوباره پریشانم
تهران دلت همیشه غبارآلود، رویای سنگخیز تو وهم آلود
پهلویِ پهنه های تو خون آلود، پس یا بمیر یا که بمیرانم
شمس العماره های پر از ماری، دیوآشیان بی در و دیواری
سردابی از جنازه و مرداری، از عشق های بی سر و سامانم
ای شهر شحنه خیز چه مشکوکی، چه کافه های خلوتِ متروکی
گردوی سرنوشت چرا پوکی؟ از روز و روزگار پشیمانم
هرشنبه سوری تو پر از حوری، مامورهای خيب مزدوری
با لحن خشک و جمله ی دستوری، اما به من چه من نه مسلمانم
شریان فاضلاب ترین هایی، شن زاری از سراب ترین هایی
ویران تر از خراب ترین هایی، من روح رودهای خروشانم
دیدی که دختر لر از اینجا رفت، حتا امیر دلخور از اینجا رفت
دل نیز با دلِ پُر از اینجا رفت، من دل شکسته ام که نمیمانم