سفر ها رفتم و اما ، دلم راضی نشد هرگز
پاهام میرفتن این راه و دلم راضی نشد هرگز
نشد قانع که تنهایی، توو کنج غصه می سوزه
میره آروم یک گوشه ، می مونه تا که می پوسه
دلم موند و حواسم رفت پی این راه طولانی
همش غرق خودم بودم تو این دریای طوفانی
منو می برد تنهایی، دلم هی دور تر میشد
همه دلتنگیام انگار، فقط هی بیشتر میشد
دلم موند و خودم پوسید ته مرداب دلتنگی
همش حبس خودم بودم، یه چار دیواری سنگی
دلم موند و حواسم رفت پی این راه طولانی
همش غرق خودم بودم تو این دریای طوفانی
منو می برد تنهایی، دلم هی دور تر میشد
همه دلتنگیام انگار، فقط هی بیشتر میشد
دلم موند و خودم پوسید ته مرداب دلتنگی
همش حبس خودم بودم، یه چار دیواری سنگی
یه زندونی یه آواره، که تقدیرش خیابونه
یه چشم انداز تلخی که تا میبینی زمستونه