بیگاه شد بیگاه شد خورشید اندر چاه شد
خورشید جان عاشقان در خلوت الله شد
بیگاه شد بیگاه شد خورشید اندر چاه شد
خیزید ای دیوانگان وقت طلوع ماه شد
تِرن-آف شد، تِرن-آف شد، خورشیدِ ما تِرن-آف شد
معشوقهای تِیک-آف کرد، آزردهای علاف شد
روزیست اندر شب نهان ترکی میان هندوان
شب ترک تازیها بکن کان ترک در خرگاه شد
گر بو بری زین روشنی آتش به خواب اندرزنی
کز شب روی و بندگی زهره حریف ماه شد
ما شب گریزان و دوان و اندر پی ما زنگیان
زیرا که ما بردیم زر تا پاسبان آگاه شد
ما شب روی آموخته صد پاسبان را سوخته
رخها چو شمع افروخته کان بیذق ما شاه شد
ساقی به سوی جام رو ای پاسبان بر بام رو
ای جان تو بیآرام رو کان یار خلوت خواه شد
جانهای باطن روشنان شب را به دل روشن کنان
هندوی شب نعره زنان کان ترک در خرگاه شد
بیگاه شد بیگاه شد خورشید اندر چاه شد
خیزید ای دیوانگان وقت طلوع ماه شد